هستیهستی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
محمد فرزادمحمد فرزاد، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

هستی(فرشته کوچولوی آسمونی من)

بیماری خروسک

هنوز از ویروس نامرد راحت نشده بودیم که افتادیم تو ویروس خروسک و داره هستی گلی و مامان بابا را از بین می بره ... که تقریبا از 18 بهمن شروع شده و امروز که 21 بهمنه هنوز هستی تب میکنه و حالی نداره و با سرفه وحشتناک ... دو روز اول که اصلا صدا هم نداشت که وقتی بردمش دکتر ، دکتر گفت که خروسکه و گلوش ورم داره ... و شربت ستیریزن و قرص دگزامتازون بهش داد که من چند روزه اثری از خوب شدن تو هستی نمی بینم  اگر کسی اطلاعاتی در مورد خروسک داره بهم بده ... ...
21 بهمن 1393

ویروس نامرد

سلام انشالله که حال همه دوستان خوب باشه ... هستی گلی ما 12 دی شروع کرد به تب کردن و حدود پنج روز طول کشید و تبش پایین نمی اومد و شب تا صبح گریه می کرد و تمام گوش و فک صورتش درد میکرد که آخرش من نفهمیدم به خاطر دندونش بود و یا ویروس نامرد ... ولی خداراشکر روزهای تلخ و نامرد می گذره ...بمیرم بچم دیه آب شد ... ...
20 دی 1393

عکس از فیگورهای هستی / درهم

سلام  اینم چندتا عکس از هستی گلی      هستی گلی با پسرخاله و دختر خاله و پسردایی در حال خوردن نون و پنیر برای اولین بار  همه فیگور گرفتن برای عکس     به هستی گفتم لبخند بزن برا عکس      فیگور هستی در یک ظهر جمعه پاییزی با پدر      یک شب سرد و رفتن خرید با هستی گلی  خودش بچم انتخاب میکرد         بابا خجالتمون دادن   دست بابا درد نکنه      دست و تشویق هوراااا   ...
25 آذر 1393

واکسن یک سال و شش ماهگی

سلام  خوبین ؟ هستی خانم بالاخره واکسن زد ... این واکسن برا خودش ماجرایی شده بود...گل ما اواخر آبان سرما خورده بود و این سرماخوردگی هم هیچ طوری خوب نمیشد و اول آذر هم باید واکسن میزد و چون چرک خوش کن می خورد واکسن بهش نمیزدن تااینکه دیه در تاریخ 93/9/10 واکسن را زد هرچند هنوز خوب نشده و سلفه میکنه  این واکسن بدترین واکسن برا هستی گلی بود چون طب کرد و پا درد بود اصلا نمی تونست راه بره و گریه می کرد و همش می گفت مامان د د د ...یعنی درد داره   الاهی بمیرم من الان هم که سه روز گذشته هنوز پاهاش درد میکنه... دعا کنید که خوب بشه ... ...
13 آذر 1393

دنیای کودکانه

سلام خوشحال بودم که یکبار مدام نمیگه ما ما ...و می تونم به کارام برسم ... که از کار که فارغ شدم رفتم ببینم چیکار میکنه که با این صحنه مواجه شدم       ...
17 آبان 1393

پارک ، عید قربان

سلام جاتون خالی رفتیم پارک  ...       عیدقربان رفتیم کارخونه باباجون با پسرخاله و پسردایی گل بازی کردیم ...البته من فقط نگاه شون می کردم دست به خاک نزدم       سالگرد ازدواج مامانی و بابایی جاتون خالی رفتیم رستوران ... راستی پسرخاله به نام امیرعلی روز سالگرد ازدواج مامان و بابام به دنیا اومد... به خاله جون تبریک میگم  که این روز قشنگ و خجسته پسرش به دنیا اومده ...     ...
30 مهر 1393