دعای هستی گرفت
سلام
خیلی حرف برای زدن دارم ولی زمان نیست و نمی خوام خسته بشید پس کوتاه و مفید...
تبصره اول :
من چند روزی هست که دست میزنم و وقتی با بابایی میرم بیرون بای بای میکنم و جدیدا گوشی بابایی را برمیدارم و الو میکنم (فقط هم باید گوشی بابایی باشه )
تبصره دوم :
دوباره من سرما خوردم و رفتیم دکتر دوباره روزی از نو...ولی نه به شدت سرماخوردگی بار اول...ولی خوب با تب بود سرماخوردگیم...
تبصره سوم :
جای شما خالی 4 روز با بابایی و مامانی رفتیم مشهد زیارت امام رضا(ع)
خیلی خیلی خوش گذشت ولی چون من سرما خورده بودم خیلی بی قراری میکردم و مامانی را یه کم اذیت کردم...
ولی خوب خیلی زیارت کردم و با بابایی میرفتیم نزدیک ظریح امام رضا و میچسبیدم و برای همه دوستان دعا کردم و همه مهرهای امام رضا را تو دهن کردم...
و از همه مهمتر اینکه ما مهمان امام رضا(ع) یه روز ناهار شدیم...
شب قبل مامانی به امام رضا (ع) گفت که یا امام رضا بار اولی هست که این گلمون (هستی خانم) میاد مشهد به پابوس شما...کاشکی میشد یه روز مهمون شما باشیم و به من هم گفت که تو هم دعا کن عزیزم که منم دعا کردم و امام رضا(ع) جوابم را داد...ممنونم یا امام رضا
فردا صبح داشتیم میرفتیم صبحانه بخوریم که من و مامانی بودیم . در اتاق هتل را زدند و گفتند چند نفر هستید و شما فردا دعوت امام رضا هستید...
خیلی خوشحال شدیم و مامانی گریه می کرد که چقدر زود امام رضا جوابمون را داد...خدایا شکرت
عکس های من در مسافرت...
فرشته ما خوابه الان
حاجی هستی خانم ...
خیلی سرد بود...یخ کردم
در حال بازی با کالسکه...
فرشته کوچولوی ما خوابه...
بمیرم مامان...گریه نکن که اشکات بدجور خرابم میکنه
دماغم از سردی هوا قرمز شده بود...
دالی باباجون
دور اون نگاهت بشم من
تو هتل درفکر خراب کاری و شیطنت ...
چه جالب ...خدای من
ببینم بابایی ناهار چی گرفته...
و در آخر جای همگی خالی...