رفت تا یک سال و اندی دیگر
سلام
از همون اول مرداد میگم ...
بعد از ماجرایی که قبلا تعریف کردم افتادیم تو یه حوض آب دیه البته این حوض گرفتاری نبود که غرق بشیم با خستگی و کار همراه بود که یه دگرگونی و جابه جایی اساسی انجام شد و عیدی دیگر آمد...
و 15 مرداد نزدیگ به 53 نفر از خانواده مامانی خونه ما دعوت بودند...
خیلی خوب بود
بابایی خیلی همکاری کرد با مامانی و ازش ممنونیم
حالا چند تا عکسای من را ببنید تا دوباره براتون تعریف کنم
از شیطنت های من که دالی میکنم
البته این دو عکس بالایی را مامانی کوچیک کرد بطوری که تشخیص داده نشده من چی گذاشتم روی سرم و بیست سوالی کردیم در یک مسابقه و هیچ کس نتونست جواب بده و جایزه اش شد برای خودمون
و اما باغ نمیر
فردای روز مهمونی بابایی گفتن بریم باغ نمیر دعوت کردند مارا ...
مامانی هم از اونجایی که خسته بود استقبال نکرد زیاد
ولی بابایی ول نکرد و بالاخره رفتیم که ای کاش زودتر رفته بودیم خیلی قشنگ بود و پذیرایی و غذای عالی
سخن زیبا : از عروسی هم بیشتر خوش گذشت