بدون شرح
با نام خدا
چند روزیه که همش دارم بهانه گیری و غرغر میکنم
و همش می خوام مامانی کنارم باشه و بغل باشم و همش برام راه برند...
مامانی دیه زده به سیم آخر...
و از اون جایی که باباجون همیشه کار دارند من بیشتر پیش مامانیم...
دوشب پیش مامانی برای باباجون چایی ریخته بودند...ومن بغل مامانی بودم رفتیم پشت میز بابا که داشتند کار می کردند ومن همش حمله به روی میز میکردم ...
مامانی هم من را نزدیک میز باباجون کرد منم موبایل بابایی که عتیغه بود و خیلی هم دوسش داره را برداشتم و روز بدتون ندم افتاد توی نیم لیوان چایی باباجون...
باباجون کلی ناراحت شد و من را بوس کرد و دعوای مامانی...(البته شما جدی نگیرید)
وتا دیروقت باباجون به موبایلش ور رفت و با سشوار درست کردند فقط صفحه نداره...زنگ میخوره...
و اینم عکسی از من و موبایل باباجون...
باباجون نمی خوای بریم گوشی بخری؟؟