هستیهستی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
محمد فرزادمحمد فرزاد، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

هستی(فرشته کوچولوی آسمونی من)

انار/ پارک / کنسرت

سلام جای شما خالی رفتیم رستوران انار خیلی خوش گذشت ... پراز گل و بلبل بود...       اینجا هم رفتیم ده بابایی رفتیم پارک ...       با مامان جون و دایی حمید رفتیم کنسرت ...که اول همه جا آروم بود ... ...و با آب میوه و کیکی که بهمون دادند مشغول بودم و کنسرت را می دیدم...     کلی هم دوست پیدا کردم که دیه کلا هواسم پرت شد...       کم کم خسته شدم و موقع شادش که شد من خواب رفتم...     بعد هم جاتون خالی دایی جون ما را بردند رستوران ...خیلی حال داد... فکرش را بکن...به به ...
22 ارديبهشت 1393

به به اردیبهشت

سلام خیلی وقته که نیومدم که باهتون حرف بزنم و دیدنی کنیم ... وقت نمیکنم و قربونش برم مامانی هم که همیشه کار داره و بابایی هم که دیه نگو ...همش کامپیوتر ... ولی شوخی کردم بابایی خیلی مهربون شده ...عاشقشم من  از شیرین کاریهام بگم براتون که ... نی نای نای جدید یاد گرفتم که اگر ببینید غش میکنید وقتی مامانی تونستند عکس بگیرند براتون می فرستم...     و اینجا هم دارم بای بای میکنم که برم بیرون ...ولی ای داد مامانی میز گذاشته که من نرم بیرون ...     ...
13 ارديبهشت 1393

مبل و ناراحتی پدر

سلام تازگی یادم گرفتم که از این مبل به اون مبل برم و با سر می خورم زمین  این دفعه بین دو مبل گیر افتادم ... و مامانی هم به جای اینکه من را نجات بده من را سوژه گرفته بود و مدام عکس می گرفت ... و چرا ناراحتی پدر ؟ چون که بابایی می گفتند بچم گناه داره ...ولی مامانی ... خودتون ببینید بقیه ماجرا را به روایت تصویر...       اول هنوز خیلی جدی نبود...     دیگر به اوج رسید...     و بالاخره اینجا نجات پیدا کردم ...     و خوشحالی پس از رهایی ...   ...
6 ارديبهشت 1393

کلاغ...پر پر پر

سلام انشالله که حال همگی خوب باشه  از شیرین کاری های هستی خانم براتون بگم ... وقتی میگم کلاغ ...هستی میگه ...پر پر پر بعد میگم گنجشک ...میگه ...پر پر پر بعد دیه اجازه به من نمیده که چیزی بگم خودش شروع میکنه دست زدن ... که من میگم : هستی که پر نداره خودش خبر نداره...و او هم داره دست میزنه(ای جونم )   ... شیرین کاری دوم  ... تا میام نماز بخونم هم او میگه پر پر پر و الله اکبر میکنه   ... شیرین کاری سوم ... هر چیزی بهش میدم میگه به به به ... و اما امروز ...بدون عکس ...شما را به خدای بزرگ میسپارم ...
3 ارديبهشت 1393

باغ باصفای باباجون

سلام باخانواده رفتیم به باغ بسیار زیبا و دیدنی باباجون ... مناظر نگو ...به به خلقت طبیعت وای گل ها را نگو ...وای ...دیدنیه ...البته هنوز ما که رفتیم گل های محمدی در نیومده بودند ولی گل های پیچ ...به به بالاخره این طوری بگم که خیلی خوش گذشت     اینم عکسی از نیمرخ من     و اما اون جا خواب خیلی می چسبید و من یه ساعتی خوابیدم     صدای بلبل ها شنیدنی بود   ...
29 فروردين 1393

تبریک به پسرخاله جان

سلام  امروز اومدم به خاله حمیده و پسرخاله ام (آقا ابوالفضل) و عمو تبریک بگم... پسرخاله م خواهرش(ثنا خانم) به دنیا اومده و آقا ابوالفضل خیلی از خود خوشحالی در میکنه اینم هدیه من به ثنا خانم     و اینم گهواره ثنا جون که من توش خوابیدم     راستی عکس ثناجون بعدا براتون میزارم پس تا بعد خدانگهدارتون ...
27 فروردين 1393