هستیهستی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
محمد فرزادمحمد فرزاد، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

هستی(فرشته کوچولوی آسمونی من)

بیماری ششم

سلام و اما ویروس و شکنجه گر من و مامانی و بابایی ازشب دوازده فروردین شروع شد چهار روز تب خیلی شدید کردم که فقط با بروفن و استامینوفن و پاشویه کردنم تب من یه کم پایین می اومد که مامانی خیلی ناراحت بود و شب تا صبح و صبح تا شب کنارم می نشست و اشک می ریخت که با بررسی هایی که باباییم انجام دادند پی بردیم که این ویروس از طریق بوس وارد بدن میشه و دوره سه تا پنج روز داره و بعد از تب شدید تمام بدن پر از دونه های ریز قرمز رنگ میشه و هیچ دارویی هم نداره...فقط مامانی 8ساعت یکبار دیفن هیدرامین برای ضدحساسیت به من می داد... و این ویروس را 95 درصد کودکان میگیرند و اینم عکس های من بعد از چهارروز تب شدید... روز اول فقط دونه های ریز...
26 فروردين 1393

اینجا همه چی درهمه

سلام  انشالله که حال همگی خوب باشه...اگر از احوالات من بپرسید که دیه نمی دونم چی بگم  دوباره ویروس ما را گرفته و ول نمیکنه و مریضی پشت مریضی حالا خودمون را بزنم به بی خیالی که این دنیا هم عالمی داره اینم چند تا عکس از خانم طلا که البته ...باید بگم...اینجا همه چی درهمه     هستی خانم برای اولین بار با خودش بازی کرد و کم کم خوابش برد که مامان جون تعجب کرده بود که من خواب رفتم   بازی با حلقه  البته عکس بعدی نگاه کنید ...     طریقه در آوردن حلقه از کمر    ...
16 فروردين 1393

تولد پسرخاله عزیزم

سلام  عیدتون مبارک... 8 فروردین تولد پسرخاله ام آقا ابوالفضل گل گلابه بود ... دوروز قبل پسرخاله م به مامانی من گفت : خاله جون دوروز دیه تولدم هست ...مامانی من هم که یادش رفته بود کلی بوسش کرد ... ولی خاله جونم چون کپل شده  می خواست از زیرش در بره ...ولی مامانیم روش کار کرد و یه تولد خیلی توپ و باحال با شام خیلی خوشمزه برای پسرخاله دلبندم گرفتیم ... تولدت مبارک ابوالفضل جان     وای مامانی خیارسبز برای اینکه من بشینم و ازم عکس بگیرند بهم خیارسبز دادند و بعداز عکس هم ازم گرفتند     راستی دوباره سرما خوردم و دارو می خورم برام دعا کنید که زود خوب بشم ...   ...
11 فروردين 1393

عیدتون مبارک

سلام  انشالله سال خوب و شاد و با برکتی برای همه ی دوستان باشه... و عید خوبی را داشته باشید...   باز هم سال جدید  باز هم لاله عشق  خنده و بیم و امید  عید شما مبارک  اینم چندتا عکس از هستی خانم...     هستی خانم : عیدتون مبارک دوستای گلم   سال خوبی داشته باشید...   بابایی کجایی بیا ...   دوباره و بازم مهر و خوردن مهر و ... ...
3 فروردين 1393

دعای هستی گرفت

سلام  خیلی حرف برای زدن دارم ولی زمان نیست و نمی خوام خسته بشید پس کوتاه و مفید... تبصره اول : من چند روزی هست که دست میزنم و وقتی با بابایی میرم بیرون بای بای میکنم و جدیدا گوشی بابایی را برمیدارم و الو میکنم (فقط هم باید گوشی بابایی باشه ) تبصره دوم : دوباره من سرما خوردم و رفتیم دکتر دوباره روزی از نو...ولی نه به شدت سرماخوردگی بار اول...ولی خوب با تب بود سرماخوردگیم... تبصره سوم : جای شما خالی 4 روز با بابایی و مامانی رفتیم مشهد زیارت امام رضا(ع) خیلی خیلی خوش گذشت ولی چون من سرما خورده بودم خیلی بی قراری میکردم و مامانی را یه کم اذیت کردم... ولی خوب خیلی زیارت کردم و با بابایی میرفتیم نزدیک ظریح امام رضا و می...
24 اسفند 1392

بازی با گهواره

سلام این گهواره هستی خانمه که عاشق این گهواره هست نه برای خواب بلکه برای شیطونی درآوردن و بازی کردن با گهواره... هر وقت میخواستم خوابش کنم پرنسس مادر باید یا راه می رفتم یا می زاشتم داخل گهواره تا کم کم خواب بره که الان وسیله بازی هستی خانم شده ....     من اینجام       دالی من اینجام       ای وروجک ...        راستی اگه گفتید فردا چه روزیه؟   ...
1 اسفند 1392

آخ شدن دست هستی

سلام نمی دونم چی بگم و از کجا بگم اگر هم چیزی میگم خدا به حساب درد دل بزار نه به حساب ناشکری...ولی خدایا شکرت دیشب هستی خانم رفتند کنار گاز و دیدم که غش رفتند اصلا آروم نمی شد که دیدم لباس خودم پراز خون شده ... بعد متوجه شدم که دست گلمون خیلی بد بریده و خون خیلی زیاد داشت می اومد... بعد گفتم که برم دکتر که بابایی گفتند نه دست بچه بغیه نمی کنم...اگر خونش بند نرفت می ریم... که خداراشکر کم کم بند رفت... مرگم پرنسس ما دیه لباسش پر از خون شده بود ... الان هم ساعت 2 نصفه شب هست که دارم چسب دستش را عوض میکنم...خداراشکر که به خیرگذشت...     بمیرم مادر که اینقدر گریه کردی...دیه بیهوش شده   ...
25 بهمن 1392